سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیدار خوبان

دوشنبه 86 آبان 14 ساعت 1:58 عصر

گفته بودیم که قرار است برویم دیدن بابا . یادتان هست توی اردو چقدر نامه نوشتیم و مدام التماس میکردیم که دیدار ملکوتی امام و مولامان حضرت امام خامنه ای نصیبمان شود؟

خدا آنهمه طلب شما را بی پاسخ نگذاشت و در یک روز قشنگ پاییزی این دعا را اجابت نمود.

قرار شد از میان دانش آموزان نخبه طرح ولایت عده ای را گلچین نموده و به دستبوس مولا بفرستند. جایتان خالی!رفتیم .

بچه ها شاید تا لحظه حرکت نمی دانستند این دیدار اتفاق افتاده و باید راهی شووند. خیلی ها از مدرسه یکسره راهی شده بودند. خیلی ها باورشان نمی شد.

یکی را نیمه شب توی راه سوار کردیم یکی با ناباوری به پدرش می گفت برنامه دیدار جور شده! یکی را پدرش به التماس راهی کاروان کرد ...

جایتان خالی! رفتیم. ایلامیها زودتر رسیده بودندو خوزستانی ها. ساعت۳ خراسانی ها رسیدند. یادتان هست بچههای فرهنگی طرح خراسانی بودند برای همین به محض رسیدن اتاق به اتاق گشتند.

یکی رفت نمازخانه را آماده کرد. یکی صوت را تحویل گرفت . یکی سراغ اقلام فرهنگی رفت و هماهنگی ها را عهدهدار شد. و شما آمدید.

همان دم در به دنبال آشنا می گشتید و ناگهان قیافه آشنای برو بچه های فرهنگی به تان چشمک می زد و می دویدید داخل. آنوقت رفتیم برای آمادگی.

راستی شما چقدر آماده بودید.این آمادگی برای مسئولین طرح ولایت بهترین هدیه بود .. هدیه ای که از شما دریافت کردند.

آن شب بچه ها تا صبح بیدار بودند. انگار شب صبح شده بود و آسمان خبر نداشت چون همه شما همه شما بیدار بودید. یکی قرآن می خواند. یکی خدا را سجده کرده بود . یکی نماز می خواند . یکی خیره خیره آسمان را تماشا می کرد. یکی توی سالن قدمرو می رفت تا پله و برمی گشت. یکی دلنوشته هایش را برای آقا می نوشت. یکی مدام سرود رهبرآزادگان را زمزمه می کرد. یکی چفیه و سربندش را محکم توی دستش گرفته بود و کنار پله خوابش برده بود.

 ان شب اصلا شب نبود. صبح بود. روشنتراز همیشه. نماز را که خواندیم راهی شدیم.

چه شوری داشت این لحظه! همه بلا استثناء آماده بودند و حاضر به یراق. حمایل ها را بسته بودند، چفیه ها را به سر داشتند و سربندها را بسته بودند.پسرها هم آماده و حاضر به یراق لباس بسیجی به تن سربند به سر سرود عشق به ولی را زمزمه می کردند.

دلم می خواست فریاد بزنم چرا که اینهمه آمادگی شما فهمیده ها زیبا بود! آنقدر زیبا که در وصف نمی گنجد.

دیشب که آقای هاشمی سرود رهبر آزادگان را با شما تمرین می کرد بغض توی گلوی شما را به یاد سپرد و گفت این بغض کارها می کند. صبح که توی حسینیه درست آن ردیف اول نشسته بودید چه...

صبر؟ تحمل؟ شکیب؟ نمی دانم اما آن لحظه اصلا صبر معنا نداشت. هر کس برای آرام کردن دلش چیزی را زمزمه می کرد و شما دلتان می خواست سرود طرح ولایت را بخوانید : الحمدلله الذی جعلنا من ال

متمسکین بولایة امیرالمؤمنین....

آقای هاشمی می گفت اگر بخوانید و خسته شوید آن وقت برای خواندن سرود رهبر آزادگان صدایی نخواهید داشت و شما ناگهان خواندید و همه سکوت کردند.

آخر صدای کوبنده شما و سرود حماسی تان نگاه همه را از خود کرده بود.

ثانیه هامیگذشت . برنامه شروع شد. قرآن.دعای فرج. مداحی و ناگهان آقا آمدند...

ادب شما سکوت شما و آرامش تان در نزد ولی مرا دیوانه کرده بود. نگاه امام را از خود کردهبودید و نگاهددوربین های متحیر را که با اذن امام نشستید و بدون یک کلمه حرف سراپا گوش در انتظار کلام نور بودید.

جای همه آنهایی که نیامدند خالی!

آقا برای همه ما توصیه هایی داشتند: علم، اراده، خلاقیت، مجاهدت معنوی، فعالیت اقتصادی و...

آاق دعا فرمود ما دیدار امام زمان نصیبمان شود. و مگر می شو این دعا بدون اجابت باقی بماند؟

در پایان دیدار جماران هم به دیدن امام آمادهبود. یکدفعه همه برو بچه ها ریختند آن جلو. درست زیر جایگاه. اما چفیه اش را برای یکی از بچه ها انداختند و تا مدتی سر آن چفیه دعوا بود. هر کس از سویی می کشید. هر کس سعی می کرد گوشه ای از آن را بگیرد . هر کس ...

واعتصموابحبل الله...

حبل الله، حبل الله ، راستی چه شوری دارد این دیدار حبل الله!

جایتان خالی بچه ها!


نوشته شده توسط : دانش اموختگان طرح ولایت

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   11   12      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

من و کتاب
معرفی کتاب درسی
سلام بر کتابخوانان گرامی:
معرفی کتاب
معرفی کتاب
زیباترین لبخندها
طرحهای فرهنگی طرح صالحین خودمان
بودن یا نبودن مساله این است
ذکر
بذار فکرت نفس بکشه!
یادتان بخیر
[عناوین آرشیوشده]