سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادتان بخیر

دوشنبه 88 آذر 16 ساعت 3:40 عصر

امروز دوباره رفته بودیم اردوگاه ثامن الحجج(ع).

همان جایی که هرسال برایمان هزار تا خاطره دارد.

هزار تا خاطره قشنگ... تلخ... سخت.

دیوار کمپ ها را می خواندم یادگاری های بچه هارا.

آقای احمدیان می گفت همیشه اینجا سوت و کور است.. حتی اگر هزار تا بچه بریزند باز هم خالی است.

آقای شاکری می گفت: به به! آمدید؟ چه عجب.. تیرماه رسیده یا ما خواب می بینیم؟

آقای ملاکی تا چشمش به ما افتاد دوید طرف موتورش. مثل تابستان ها .. خیال کرد باید برود بلندگوها را درست کند و چند تایی بوق وصل کند.

آشپزها ایستاده بودند دم در می گفتند غذا پختن از دستمان افتاده کاش زودتر طرح ولایت برسد.

گفتم: آمده ام اگر اجازه بدهید مراسم تودیع بگیریم.

برق گرفتشان. احمدیان پرسید: تودیع؟ با اردوگاه؟

گفتم: نه.. حاجی رجب نیا.. رجب بزرگ از میان رجبیون بازنشست شده. تازه کانون را داده اند به تهران.ما هم در به در و آواره .

دیشب یکی از بچه های طرح زنگ زد. گفت الهیات قبول شده و حالا مرخصی است. چون می خواهد اول قرآن را حفظ کند. امروز آقای ملاکی از شبی می گفت که تا صبح نشسته دم در نمازخانه شاید بچه ها بروند و او در را ببندد اما آنها غرق دعا بودند. غرق خدا.

می گفت من تمام عمرم اینطور اشک نریختم اما اینها بچه اند. سنی ندارند که گناه بزرگی داشته باشند...

دیرو.ز یکی از بچه های اصفهان پیامک تبریک فرستاده بود. عید غدیر شده.

امروز بابا نصر هم برایم هدیه فرستاده.

یکی از بچه های کرمان چند کیلویی قوتو فرستاده و یکی از بچه های مبارکه اصفهان ، گز و پولکی. آن مجری سمج سمنانی هم هنوز دارد از شماره های مختلف زنگ می زند و آزارش را می ریزد.

راستش امروز جای همه شما در اردوگاه خالی بود. در نمازخانه. در کمپها. کنار حوض. وسط چمن ...

یادتان بخیر...عیدتان مبارک..


نوشته شده توسط : دانش اموختگان طرح ولایت

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

من و کتاب
معرفی کتاب درسی
سلام بر کتابخوانان گرامی:
معرفی کتاب
معرفی کتاب
زیباترین لبخندها
طرحهای فرهنگی طرح صالحین خودمان
بودن یا نبودن مساله این است
ذکر
بذار فکرت نفس بکشه!
یادتان بخیر
[عناوین آرشیوشده]