خیبری ها اولین سری اسرایی بودند که در سال 63 به کمپ 7 اردوگاه رمادیه 2 فرستاده شدند. آنها بچه هایی در سن و سال 14 تا 17 سال بودند.
فکرش را بکنید یک عده بچه را ببرند اردوگاه . البته به سبک عمروعاصی. رمادیه 2 مدرسه آمریکایی عراق بود. کلی تجهیزات ریخته بودند وسط و انگار می خواستند با آنهمه کامپیوتر و ماشین تایپ و کتاب و... به ما بفهمانند که بدجوری به فکرما هستند.
بین آنهمه تجهیزات چیزی که بیش از همه برای ما جالب بود خبرنگارهایی از مصر ،سودان ،اردن و... بودند تا از مدرسه خیالی آنها تصویر بگیرند.
ما اما شیر بچه های ایرانی بودیم برای همین در همان نگاه اول فهمیدیم بین کتابها خبری از قرآن نیست. قرآن خواستیم. کتابهای آمریکایی را آوردند.
اعتصاب کردیم. نمی دانم کی اولین فریاد را حواله شان کرد اما لحظه ای بعد همه فریاد می زدیم و الله اکبر می گفتیم. عراقی ها مجبور شدند برا ی هر سه آسایشگاه یک جلد قرآن بیاورند و ما بی معطلی کتابهای منافقین را بیرون ریخیتیم و نشستیم پای منبر قرآن.
خبرنگارها که رفتند درهای آسایشگاه تا سه روز باز نشد. نه از آب خبری بود نه از غذا. اما چیزی که بود شکنجه تا دلتان بخواهد وجود داشت. بعد هم عده ای منافق خودفروخته را بین ما فرستادند تا بهتر به اهدافشان برسندتازه بعضی از همین جاسوسها ، مسئول آسایشگاه هم بودند.
آنجا و در آن غربت عباس ارشد ما شد. او 17 ساله بود . شاید از همه ما بزرگتر. عباس فتا آبادی. ارشد زرنگ و تیزهوشی که در همان ابتدا شروع به سازماندهی افراد کرد. بچه ها را متحد کرد و توانست مقابل عراقی ها بایستد. جاسوسها را با جو بسیجی اردوگاه وفق داد و چند تایی عراقی را هم فراری داد.
عجب روزگاری داشتیم ما بچه های به ظاهر کوچک اسیر!
برگرفته از کتاب مقاومت در اسارت. جمعی از نویسندگان. منتها با بازنویسی حقیر
نوشته شده توسط : دانش اموختگان طرح ولایت
لیست کل یادداشت های این وبلاگ