سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غلام

شنبه 87 مهر 6 ساعت 9:52 عصر

روزی شخصی در کوچه ای می گذشت ناگهان غلامی را دید از اینکه چشم بر زمین دوخته خوشحال شد و قصد خریدنش را کرد.از او پرسید :می توانم تو را به غلامی برگزینم.گفت:آری.گفت:نامت چیست؟ گفت : هر چه تو بگویی.گفت:از کجا آمده ای؟ گفت:هر کجا که تو بخواهی.گفت :چه کاری می کنی؟گفت : هر چه تو بگویی.ناگهان صاحب به گریه افتاد و گفت:ما نیز  باید برای صاحبمان خدا اینگونه باشیم و رو به غلام کرد و گفت: تو آزادی


نوشته شده توسط : م. صوفی

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

من و کتاب
معرفی کتاب درسی
سلام بر کتابخوانان گرامی:
معرفی کتاب
معرفی کتاب
زیباترین لبخندها
طرحهای فرهنگی طرح صالحین خودمان
بودن یا نبودن مساله این است
ذکر
بذار فکرت نفس بکشه!
یادتان بخیر
[عناوین آرشیوشده]